*سه ساعت آخرشبم رو برنامه ریزی کرده بودم یک voice درسی گوش کنم و حالا میبینم نمیتونم به تلگرام وصل بشم و درنتیجه نخواهم توانست دانلودش کنم و از طرفی آخرشب اونقدر سرحال نیستم که بخوام درس جدید بخونم.به زانوی کی شلیک کنم?!

 

*روزها فقط اون ساعتی که سادات با لیوان شیرکاکائوی داغ میاد توی اتاقم و من دلم میخواد جهان همینجا متوقف بشه.

*خطاب به هیچکس گفتم این یارو که پایان نامه ام رو دادم بنویسه میگه دو هفته ی دیگه بهم زنگ بزن،یادم بندازین و خب انتظار نداشتم کسی از توی هیچ اتاقی صدام رو شنیده باشه.امروز رفتم توی اتاق مادرم و دیدم روی یک کاغذ نوشته"تاریخ فلان فلان فلان،گلسا برای پایان نامه تماس بگیره".این زن تمام تمام تمام انگیزه ی من برای زندگی کردنه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها