به اُمید اون روز که برای لاک زدن ناخن هام وقت داشته باشم.

به امید اون روز که بتونم بعد ماه ها برم خرید.

به امید دیدن دوباره ی جنب و جوش آدمها.دیدن حیاط خونه.دیدن رُشد گلهایی که مادرم کاشته.

به امید روزی که دوباره بتونم برم آرایشگاه.

به امید روزی که وقت کنم توی سررسید روزانه هام چند خطی بنویسم.

به امید شبی که با آلارم گوشی نخوابم و صبحی که با صدای گوش خراش این لعنتی بیدار نشم.

به اُمید رقص و پایکوبی دور آتشی که خروار خروار جزوه هایی که تا مرز جنونم بُردن رو توش میسوزونم.

اُمید.چه کلمه ی آشنای غریبه ای.


مشخصات

آخرین جستجو ها