گراند راند جراحی داشتیم و باید تمام دانشجوهای تمام رشته های اون بیمارستان توی جلسه حضور میداشتن.گراند راند به وسیله ی ویدیوکنفرانس توی تمام دانشگاه های پزشکی استان نمایش داده میشد.

اینترن طفلی،اینترن بدبخت اسلاید ها رو آماده کرده بود،کیس رو به انگلیسی پرزنت کرد و مثل موش مُرده یک گوشه کز کرد و حالا نوبت رزیدنت جراحی بود.رزیدنت بی نوا.شب قبل کشیک بود و من خستگی رو از تک تک حرکاتش میفهمیدم.به روال قانون بخش های جراحی،تمام سوال و جوابها باید انگلیسی میبود.دکترها تک تک سوال میپرسیدن و به چالش میکشیدن و پسرک رزیدنت با تمام قوا دنبال کلمات میگشت برای ادای منظورش.احساس معذب بودن میکردم.دلم میخواست بایستم و با صدای بلند جلسه رو بهم بزنم تا پسرک نفس راحتی بکشه.احساس خفگی میکردم.

خودم رو اون بالا تصور کردم در مقابل چند صد نفر.بعد از چهل و هشت ساعت بیداری خودم رو تصور کردم که باید کیسی که وقت مطالعه ی درست و حسابیش رو نداشتم پرزنت کنم اون هم به زبان انگلیسی.آدم در شرایط استرس زبان خودش رو هم یادش میره.

به چالش کشیده بشم،تحقیر بشم و در نهایت درحالی که با خاک یکسانم کردن و آثار ریدن شون به هیکلم کاملا مشهوده،یکی یکی سالن رو ترک کنن و من بمونم و اینکه چطور از فردا جلوی level پایین هام حاضر بشم.

*استاجر که بودیم وقتی میدیدیم اینترن ها توی مورنینگ تپق میزنن کلی میخندیدیم و میگفتم چقدر بی سوادن.اینترن شدیم و فهمیدیم کشیک ایستادن و آماده کردن کلی کیس برای مورنینگ یعنی چی.هیچوقت به رزیدنتی که توی مورنینگ تپق میزنه نمیخندم.میفهمم بدترش سرم خواهد اومد!(گرچه رزیدنت امروز ترد واقعا.کلی بهش افتخار کردم)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها