کسایی که سه ماه تمام خون به دلم کردن و باعث گریه های وسط خوابم حتی شدن،کسایی که باعث شدن از تنهایی مجبور بشم با آدمی کشیک بایستم که دو ماه تمام خون به دلم کرد و جورش رو کشیدم تا دم فارغ التحصیلی تجدید بخش نشم،آدمایی که باعث شدن تمام اعتمادم رو به هرچیزی از دست بدم و از درون پوچ بشم حالا تصمیم گرفتن برای تولدم سورپرایزم کنن تا از دلم در بیاد!!!!

بدون هیچ احساسی به دیوار خیره شدم و باور نمیکنم کارهایی که بعد از ده سال دوستی باهام کردن رو.باور نمیکنم اینکه انتظار دارن سورپرایز بشم و اشک شوق بریزم و بگم شما قهرمان زندگی من هستین.اگر یک جایی،دل کسی رو شکستین باید بپذیرین که اون آدم دیگه هرگز آدم قبلی و با همون روحیات نمیشه.باید بپذیرین اگر دلی رو شکستین دیگه شکست.دنبال ریزه هاش نگردین.


*دلم نمیخواد باهاشون رو به رو بشم.دلم میخواد فردا با دکتر صحبت کنم و شرایطم رو بگم و دو ماه آخر رو به روال سالهای قبل که استریت ها رو آف کرده آفم کنه و من پتو و وسایل پاویونم رو بریزم توی کیسه و بزنم به بغل و برای همیشه از این بیمارستان لعنتی و آدمهای لعنتی ترش فاصله بگیرم و انقدر زمان بگذره تا خاطراتش از یادم بره.


مشخصات

آخرین جستجو ها