دور اول خوندن اطفال رو تموم کردم و خوشحالی کردن برام کافی نیست.باید همینجا در اوج خداحافظی کنم و در تاریخ ماندگار بشم!
(فقط دانشجوهای پزشکی میفهمن تئوری اطفال چه فاجعه ی عظیمیه و به جرات میشه گفت سخت ترین تئوری رو بین دروس پزشکی داره و البته یکی از حجیم ترین هاست!)

دیشب خواب دیدم نتایج امتحان تخصص اومدن و من 3000شدم!!!اول شوکه شدم و گفتم میدونستم قبول شدنش کاری هرکسی نیست اما فورا تصمیم گرفتم سال بعد پرقدرت تر بخونم!!!!اگه خود توی خوابم الان کنارم بود بخاطر این درجه از اراده ی پولادین میزدم لهش میکردم!

یک روزهایی حالم خیلی خوبه و یک روزهایی بغض میچسبه بیخ گلوم.به تازگی کشف کردم این مساله با ساعت خوندنم ارتباط داره و فهمیدم حال روحیم به شدت وابسته به موفقیتم در خوندن بیشتره.هرچه بیشتر بخونم و خسته تر بشم احساس رضایت و شادی بیشتری میکنم.دلم میخواد خودم،خود قوی و با اراده ای که از خودم ساختم رو بغل کنم و این بغل رو با هیچکسی شریک نشم.

در این تنهایی اجباری،در حال کشف خودم هستم.مثلا کشف کردم که من در اوج غم و غصه و اضطراب ها هم پر از شور و هیجان زندگی ام.بعد از سخت ترین کشیک ها میشینم پشت ماشین و تمام مسیر رو با آهنگ های اندی و منصور میرقصم و میخونم و داد میزنم و بدبختی هام رو فراموش میکنم.آدم رویاپردازی هستم و با فکر به رویاهام انقدر انرژی میگیرم که میتونم کوهی رو جابجا کنم.و نمیتونم توصیف کنم چقدر چقدر چقدر بابت این روحیه ی غالبا مثبت خدارو شکر میکنم.(بذارید یک روزهایی رو برای غر زدن و احساس بدبختی کردن هم کنار بذارم.به هرحال منم آدم هستم و خدای نکرده احساساتی دارم که گاهی جریحه دار میشن).

امروز بخاطر اون دویست و چهل و دو هزارتومنی که بابت پول جزه دادم به دویست و چهل و دو تکه ی مساوی تقسیم شدم.خندیدم و به برادرم گفتم من رسما همه ی پل های پشت سرم رو خراب کردم.زندگیم رو دارم برای جزوه خریدن میدم و اگر قبول نشم به فنا میرم چون سال بعد مجددا نصف رفرنس ها عوض میشن.اما به هرحال اجالتا چاره ای جز این ندارم!

مشخصات

آخرین جستجو ها