[مادربزرگ با جدیت قربوت صدقه ی نوه اش میره که بستری NICU هست و من میرم برای معاینه ی نوزاد]
من:اه اه اه این دختر زشتت دیگه قربون صدقه هم داره?:))
مادربزرگ:زشت خودتی،دخترم به این خوشگلی!!
من:نه نیگا دماغشو چقدر بزرگه.موهاشو.وای چقدر زشته!!
مادربزرگ:هرچی باشه دخترم از تو خوشگل تره حسود خانم!!
من:اصلنم.دختر زشتت به خودت رفته و زشت شده!
مادربزرگ:بذار دخملم مرخص بشه میگم بیاد حالتو بگیره!

و این مکالمه تا مدتها کش میاد و ما انقدر میخندیم که من یادم میره کلی کار دارم که باید انجام بدم:)

+از لذت های زندگیم بازی با بچه های بستری بخش اطفاله.وقتی با تفنگ نداشته ی معروفم که با انگشت هام درست میکنم پشت ستون های بخش سنگر میگیرم و بهشون تیراندازی میکنم و اونا هم با تفنگ های پلاستیکی که دارن سعی میکنن هدف گلوله هاشون قرارم بدن!

+قابل توجه تیردخت:من درهمه حالت،حتی حین بازی دارم به این و اون تیراندازی میکنم:D

مشخصات

آخرین جستجو ها