از خواب ظهر که بیدار شدم گفتم امروز روز درس خوندن نیست.کتاب رو بستم و به خودم وعده ی بیرون رفتن دادم.کمی بعدترش به یازده ماه بعد فکر کردم و تصور لحظه ای که رتبه ی خودم رو میبینم و میکوبونم روی پیشونیم که ببین?لب مرزی شدم! و به خودم لعنت میفرستم که کاش کمی بیشتر میخوندم.کتاب رو برداشتم و گفتم همین یک مبحث رو میخونم و بعد میرم بیرون.مبحث بعدی و بعدتر رو هم با یکسری وعده و وعید دیگه خوندم و گرچه ساعت خوندنم درنهایت کمتر از روزهای عادی شد اما مهم اینه که با تنبلی خودم مقابله کردم.با بهانه ی بیخودی که همیشه برای انجام ندادن کارهای ضروری زندگی مون میاریم.
این روزها بزرگترین چالشم مقابله با همین اخلاقی هست که سالها داشتم.تغییر این باور که "وقتی حال داری درس بخون"!.
بنظر من آدم باید لایف استایلش رو بر اساس اهدافش تغییر بده چون به هرحال در تمام ساعاتی که من"حال" درس خوندن ندارم،صدها نفر رقیب درسی وجود دارن که اتفاقا شدیدا "حالش" رو دارن.
به قول یک بنده خدایی که بهم میگفت الان وقت صرفا لذت بردن از درس خوندن نیست!الان فقط باید بخونی تا یک سال بعد لذتش رو ببری!

*اینها رو مینویسم چون میدونم تعداد زیادی خواننده ی کنکوری دارم.کسایی که میدونم چندساله پشت کنکور موندن و مطمئنم حداقل نصفشون در سالهای بعدی پشت کنکور موندن دقیقا همون اپروچ و ساعت مطالعه ای رو دارن که سال اول داشتن.بذارید منطقی باشم!دوستان عزیزم،هیچوقت نمیشه وقتی در هدفی شکست خوردی دقیقا از همون راه قبلی بری و اینبار پیروز بشی.سال اول مسافرت میرفتی و سال دوم هم بری.مهمونی میرفتی و بازهم بری،روزی ده ساعت میخوندی و بازهم همونقدر بخونی.
اگر این مسیر رو بری و بعد بگی من عاشق فلان رشته ام اما هرچه تلاش میکنم بهش نمیرسم تنها کاری که از دست من برمیاد سکوت کردنه چون تو با مسیری که طی میکنی در واقع عشق خودت رو زیر سوال میبری.اگر واقعا عاشق اون مسیر هستی اول خودت رو از رکود در بیار.نگاه و راه و روشی که داری رو تغییر بده وگرنه مثل گلوله ای میشی که توی یک حلقه بی هدف چرخ میزنی.

*بهش گفتم خوشبحالت که رفتی سفر،خوش بگذرون.گفت تو هم که داری خوش میگذرونی،تو که کتابهات رو بیشتر دوست داری.خندیم.گفت جدی میگم بنظر من دوستشون داری!

من عاشق کتابهام نیستم.اما عاشق هدفی هستم که این کتابها من رو بهش میرسونن.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها