یک.تنها تفریحم این روزها حمام کردن یک شب در میونه که از صبح براش لحظه شماری میکنم.امشب حوله به تن چرخی توی خونه میزدم،چشمم افتاد به مهمان خانه.سرکی کشیدم و یادم افتاد چندماهه نیومدم توی این اتاق.

 

دو.چند روز قبل به بهانه ی خرید مداد و پاک کن برای آزمون،با برادرم زدیم بیرون.پرسید از کدوم مسیر برم?گفتم شلوغ ترینش،میخوام آدمها رو ببینم.

 

سه.تشنه ی حرف زدن با آدمهام و شنیدن قصه هاشون.اینجا همه خسیس شدن و قصه هاشون رو توی مشت شون قایم کردن و خبری از ستاره های روشن نیست.باید زودتر برم بین آدمهای اون بیرون.شاید هنوز هم کسی اهل قصه گفتن رو پیدا کنم.

 

چهار.وقتی زن میان سالی شدم و از این سخت ترین سال زندگیم برای کسی تعریف کردم حتما اشاره ای به وبلاگ خواهم کرد.باید تعریف کنم اگر اینجا نبود که کلمه ها رو بریزم توش خفه میشدم.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها