از بچه ها شنیدم داره میاد ایران واسه کارهای برگشتش و تطبیق مدرک و این چیزا.گویا خیلی وقته دنبالشه و من خبر نداشتم.

به خاطر من میاد?نه.آدم اونجا موندن نیست و بی اغراق هر روز از غربت گله کرد و همینقدر احمقه که زندگی تو بهترین جای دنیا رو داره رها میکنه که برگرده تو سیستم کثافت پزشکی و بهداشت ایران و هی حرص بخوره.آخرین بار بهم گفت اینجا خوشحال نیستم میتونی بفهمی?و من گفتم نه!با حرص دست کرد تو موهای ژولیده اش و گفت بیخیال بحث رو عوض کن.چکارش کنم،به من چه.زور هیچکس بهش نرسید.زور هیچکس بهش نرسید که هر سال هرسال کلی پول خرج کرد و اومد ایران،انگار که تا پشت خونه شون فاصله داشته باشه.

میگفتم،از بچه ها شنیدم داره میاد چون جواب تماس ها و پیام هاش رو ندادم.چون نتونستم توی ذوقش بزنم که ماجرای حلقه رو فراموش کنه و تصمیم گرفتم سکوت کنم و مثل همیشه در مقابل کارهاش فقط زُل بزنم به دیوار و چیزی نگم.

از دستش عصبی ام.از اینکه یک مسئله به من مربوط باشه ولی کاملا تحت کنترل خودم نباشه میخوام دیوانه بشم و اصلا یکی از دلایلی که میگم گروه خونی من به ازدواج نمیخوره و بیشتر دیوانه ام میکنه تا خوشبخت همین روحیه ست که همه چیز باید تحت کنترل خودم باشه.همون روز اول بهش گفتم حق نداری این مساله رو به کسی بگی و گفت چشم.چندسال گذشت و قولش یادش رفت و امروز فهمیدم به کمیل گفته و خدا میدونه دیگه به کی گفته.اصلا از کجا معلوم زنگ زدنای مامان و باباش بخاطر دوستی قدیمی مون نیست و منظور دیگه ای داره?.میخوام سرم رو بکوبم توی دیوار!!

پیام داده میخواستم واسه جشن فارغ التحصیلیت برسم ولی کارم جور نشد ببخشید.ببخشم?چی رو ببخشم?دلم میخواست بنویسم تورو قران یه مدت به من پیام نده بذار دلم برات تنگ شه لعنتی!انقدر نباش.مگه دلم میاد?

دلم براش تنگه اما اصلا آمادگی دیدنش رو ندارم.اینکه بیاد،بغلم کنه و انتظار داشته باشه به روال سابق ببوسمش.ن می تو نم!!!.فوبیای این رو دارم که حلقه رو در بیاره و بگیره جلوم.هیچ ایده ای ندارم که باید چه گوهی بخورم در اون لحظه.

اگه بخوام غر بزنم باید تا ابدیت به نوشتن ادامه بدم.هووف


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها