شرایط به هم ریخته.کنسر پدر دوستم(که حق پدری به گردنم داره) ظاهرا تحت کنترل بوده اما انگار متاستاتیک شده و لنفادتوپاتی سوپراکلاویکولار چپ داده و این یعنی فاجعه.دوستم گریه میکرد و من هیچ حرفی برای دلداری دادن نداشتم که نمیشه یک پزشک رو در مورد چیزی که مثل روز براش روشنه دلداری داد.

با نماینده ی عوضی مون دعوا کردم.بخاطر حال روحی بد دوستم،علی رغم اصرار بچه های کلاس قید جشن فارغ التحصیلی رو زدم.ساعت مطالعه ام شدیدا افت کرده و هر شب با حال بد ناشی از عذاب وجدان مباحث باقی مانده میخوابم.احساس میکنم اگر با این روش ادامه بدم رتبه ام حتی به رشته های ماژور هم نمیخوره.

برای اتمام این یک ماه لحظه شماری میکنمبه نظم و سکوت و دوری احتیاج دارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها