بابت مساله ای اضطراب داشتم و نمیتونستم روی درس متمرکز باشم.هر نیم ساعت یکبار بی هدف دست به موبایلم میبردم.بچه ها توی گروه کلاسی درحال بحث در مورد چند و چون جشن بودن.عکسهای خنده داری از ترم های اول تا همین ترم آخر رو میفرستادن تا برای کلیپ ازشون استفاده بشهدلم میخواست در جواب عکسهایی که میکول میفرستاد استیکر خنده بفرستم.دوست داشتم من هم جزئی از این بدو بدو میبودم.

مادرم گفت بدون گرفتن جشن چطور میخوای فکر کنی این هفت سال تموم شده و از فرداش بشینی به درس خوندن?نمیخوای با یه هیجان تمومش کنی?

چند دقیقه ی بعد درحال واریز پول به حساب مسئول برگزاری بودم.و حالا میتونم با خیال راحت در مورد رنگ شال و کراوات،تندیس،کیک،تزئینات سالن،انتخاب استادی که سوگند نامه رو بخونه و هزار جور جزئیات دیگه نظر بدم.


همینقدر ناپایدار.!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها