وقتی با کوفتگی از خواب بیدار میشم و میخوام شروع به خوندن کنم دلم گریه میخواد.یک آن هزار فکر وسوسه کننده میاد سراغم که چرا انقدر به خودت سخت میگیری?چرا طرح رو انتخاب نکردی تا یک و نیم سال اینترنی رو با خیال راحت و بدون فشار درس و برنامه ریزی بگذرونی،ورزش کنی،مسافرت بری،کتاب بخونی.چرا به بی پولی خودت و دستت که قرار تا ابد پیش خانواده دراز بمونه فکر نمیکنی.چرا فراغت بهت نیومده.حیف این پولهای زبون بسته نیست انقدر میریزی توی جیب موسسات و جزوه میخری?!و این افکار تا مرز جنونم پیش میبرن.

ولی من باید بلند شم.ولی من اینم.این رو میخوام.میخوام بشه.و این دیالوگ تامی شلبی رو تکرار میکنم که"If we can,we do"!


*امیدوارم سال بعد که این نوشته ها رو میخونم از انتخابم راضی باشم و پیش خودم رو سیاه نشم و قرار نباشه از صفر شروع کنم و به حال امروز بخندم که به خاطر کشیک48ساعتی اخیر و درس خوندن برای فاینال ن چقدر از برنامه ی رزیدنتیم عقب افتادم و با خودم میگم من امسال قبول نمیشم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها